حسین مسرّتاین پرسشی است که بیش از سی سال است ذهن نگارنده را درگیر کرده است. تقریباً بهاستثنای چند مورد نادر مانند دکتر محمود افشار و فرزند نامورش استاد ایرج افشار، تقریباً تمامی
نویسندگان و پژوهشگران برجسته و نامی ایران (و شاید حتی جهان) در حوزههای فرهنگ، ادب، تاریخ، جغرافیا، جامعهشناسی، مردمشناسی و غیره و در یک کلام، علوم انسانی، فرزندانی بیعلاقه نسبت به کار و روش پدر یا مادر دارند. از سویی دیگر، تحقیقاً تمامی این گروههایی که نام برده شد، پدران یا مادران آنها نیز هیچکدام در این حوزهها پژوهشگر، نویسنده و یا صاحبقلم نبودند. ممکن است برخی از آنها اهل مطالعه و فرهنگ و یا آموزگار و دبیر بوده باشند که این امری طبیعی است، ولی هیچکدام با این امور آشنایی نداشتند.درست است که پیشینیان میگویند: هیچکس نویسندۀ مادرزاد به دنیا نمیآید و این هنر، اکتسابی و ذوقی است؛ ولی چرا فرزندانی که پدران یا مادرانشان، صاحب جامعترین و یا بزرگترین کتابخانۀ تخصّصی در حوزۀ علوم انسانی هستند و بینیاز از مراجعه به کتابخانه و پیجویی منابع در اینجاوآنجا و این شهر و آن شهر هستند و بهآسانی میتوانند در کنار پدر یا مادر به آموزش پژوهش و اصول نویسندگی بپردازند، دنبال رشتههایی میروند که خود دوست دارند و با رشتۀ کار اولیای خود بیگانهاند؟ و شوربختانه از سویی دیده میشود ورثه پس از مرگ این بزرگان، کتابخانۀ آنان را یا بین خود تقسیم میکنند و یا به بهایی کم میفروشند و یا اگر دید باز
فرهنگی داشته باشند به کتابخانهای اهدا میکنند و سرنوشت بسیار بدی برای اسناد، یادداشتها و دستنویسهای انبوه آنان (بهویژه آثار نیمهتمام و در دست انجام) رقم میخورد، یا موریانه به سراغشان میآید و یا ورثهای که هیچکد کاریز یزد...
ما را در سایت کاریز یزد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : karizyazda بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 22:34